دلم برای جوان ترها می سوزد که نه از دوران جنگ خبر دارند و نه از دخمه های جوانان دوران جنگ، و نه حتی اردوگاههایی که در آن زندگی نکردند، تا چیزی برای مقایسه با سختی های امروزشان داشته باشند.” گرچه میدانم در دخمه های جنگ درونی خویش میسوزند و میسازند …”
فیلم “فهرست شیندلر” (Schindler’s List) ساخته “استیون اسپیلبرگ” برگرفته از کتاب “انسان در جستجوی معنی” نوشته “ویکتور فرانکل” (Viktor Emil Frankl)
زمانیکه کناب انسان در جستجوی معنای فرانکل را ورق میزنی، گویی به تماشای فیلم فهرست شیندلر استیون اسپیلبرگ نشسته ای، فیلمی که با جرأت می توانم ادعا کنم چند روزی حالم را خراب کرد، زیرا سوز و گداز درونی این فیلم حیرت انگیز بسیار بالا بود و ایکاش اسپیلبرگ از روزگار و حال هوای بچه های ما در دوران جنگ اطلاعی داشت، و یا لااقل فیلمسازان جنگی ما تعهد و تخصص اسپیلبرگ را می داشتند …
«هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر میکردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز میکشیدند. واگنها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجرهها روزنهای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم میخورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحهسازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری میکشیدند و ما نمیدانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیدهایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماسکنان به سوی نیستی سقوط میکرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک میشویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست میکرد: اتاقهای گاز، کورههای آدمسوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی میخواست لحظههای وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش… ویتس!»
«برای هر زندانی از بند رستهای روزی فرا میرسد که وقتی به دوران اسارت خود مینگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو میکند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربههای اردوگاهیاش چون کابوس رنجش خواهد داد.»
فرانکل معتقد است: اگر زندگي کردن رنج بردن است؛ براي زنده ماندن می بایست معنايي در رنج بردن يافت. اگر اصلا زندگي خود هدفي داشته باشد، رنج و ميرندگي نيز معنا خواهد داشت. اما هيچ کس نمي تواند اين معنا را براي ديگري بيابد. هر کس بايد معناي زندگي خود را، خود جستجو کند و مسئوليت آنرا نيز پذيرا باشد. و اگر موفق شود، قادر خواهد بود با وجود همه تحقيرها و تحميق ها به زندگي ادامه مي دهد. و به یادمان باشد که: “كسي كه از رنج زندگي بترسد، از ترس در رنج خواهد بود“. و شكسپير چه زیبا میگوید: “من مي توانم ادعا كنم كه در هنر تحمل بار سرنوشت، خواه شادي و خواه محنت، آنقدر مسلط شده ام كه سختي ها و رنجها در نهاد من وجد و نشاطي ايجاد مي كنند كه به سعادت نزديك است.”
فرانکل معتقد است زندگی جاده پرپیچ و خمی است، پشت هر پیچ داستانی قرار دارد. داستانی نیمه نوشته که اگر چه برخی از قسمتهای آن بر ما تحمیل میشود اما در نهایت این ما هستیم که با زاویه دید خود به این قسمتها شکل میدهیم و دیگر قسمتهای آن را میسازیم. همهی ما در زندگی گرفتار شرایطی میشویم که خود به وجود آورنده آن نبودیم، بیماری، مرگ عزیزی یا … درست است که در به وجود آمدن آنها آزاد نبودیم اما قادریم در مقابل مصیبت، خود تصمیم بگیریم که تسلیم شویم یا در مقابل آن قد علم کنیم.
انسان باید دریابد غمها و مرگ است که واقعیت بودن و زندگی را توجیه میکند و وجود انسان را شکوفا میسازد و او را به تعالی میرساند پس باید اینها را از دریچه دیگری نگاه کرد.
فرانکل که به نيچه علاقه مند بود به اين گفته اش نيز ايمان دارد: «کسي که چرايي زندگي را يافته، با هر چگونه اي خواهد ساخت.»
ویکتور امیل فرانکل روانپزشک اتریشی، عصبشناس، و پدیدآورنده معنادرمانی (لوگوتراپی) بود. وی در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت.
لمیژیسلاو (میتک) پمپر، منشی “اسکار شیندلر” و یکی از خالقان فیلمنامه فهرست شیندلر، در سن ۹۱ سالگی درگذشت.
پمپر که در زمان جنگ جهانی دوم خود زندانی اردوگاه پلاشو در کراکو لهستان بود در سال ۱۹۴۴همراه با تاجر و کارفرمای آلمانی، اسکار شیندلر، جان بیش از هزار یهودی را نجات داد و با این کار جان خود را نیز به خطر انداخت.
پمپر در سال ۱۹۲۰در کراکو (لهستان) بهدنیا آمد. از آنجا که یهودی بود در سال ۱۹۴۳ از سوی حکومت نازیها که لهستان را در اشغال خود داشت، دستگیر و به اردوگاه پلاشو منتقل شد.
در آنجا وی میبایست بهعنوان تندنویس ویژه آمون گوت، فرمانده اساس اردوگاه، کار کند. پمپر که به سندهای مخفی دسترسی داشت در مرحله پایانی جنگ نقشه نجات بسیاری از زندانیان اردوگاه را عملی ساخت.
او اسکار شیندلر را متقاعد ساخت تا تولید محصولات خود را از ماهیتابه به نارنجک تغییر داده و در برونلیتز، در نزدیکی کراکو، کارخانهای راهاندازی کند. شیندلر نیز نازیها را قانع ساخت تا هزار نفر از زندانیان اردوگاه را برای “تولید حیاتی نارنجک” به این کارخانه بفرستند.
فهرست معروف شیندلر شامل ۷۰۰ مرد و ۳۰۰ زن میشد که از اردوگاه پلاشو به برونلیتز منتقل و سپس آزاد شدند.
پس از جنگ دوم جهانی، پمپر که در سال ۱۹۴۶ بهعنوان شاهد در دادگاه آمون گوت شرکت کرده بود، سالها از تجربههای خود سخنی نگفت. بعدها وی با بسیاری از بازماندگان بهاصطلاح “یهودیان شیندلر” و خانوادههای آنها ملاقات کرد.
میتک پمپر در سال ۱۹۵۸ساکن شهر آوگسبورگ شد و بهعنوان مشاور کارفرما کار کرد. در سال ۲۰۰۷″شهروند افتخاری” آوگسبورگ شد و سرانجام در سال ۲۰۱۴ در همین شهر درگذشت.
اسکار شیندلر عامل اصلی نجات هزار یهودی نیز در سال ۱۹۷۴ در گمنامی درگذشت.